روستای قره کلک

برای معرفی روستای قره کلک

روستای قره کلک

برای معرفی روستای قره کلک

روستای قره کلک

این وبلاگ سعی دارد تا با بهره گیری از مطالب عکس و سایر امکانات معرفی کننده روستای گردشگری و زیبای قره کلک باشد .
شما عزیزان و دنبال کننده های محترم میتوانید مطالب و نوشته ها و عکس های خود را برای ما بفرستید تا در اختیار علاقمندان قرار بگیرد
parviz fazli@gmail.com
09360431509
پرویز فضلی

سفر به عشق وطن با گذر از کوه سهند

يكشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۵۱ ق.ظ

درسال77 هروقت فامیل به بهانه ای دور هم جمع می شدند محوربحث ها ازهرجایی شروع میشد نهایتا"نقل ونبات صحبتها یاد وطن بود

 

 

 

 

 

اوائل تیر سال 1377 بود پسر دایی پدرم ؛ بنام آقای یونس محمدپور زنگ زد وگفت آمادگی دارید باهم به یک کوهپیمائی هیجانی برویم گفتم حالا بستگی دارهکجا باشه؟!! گفتندکوه سهند خوبه ؟؟ گفتم اتفاقا جمعه من و برادرانم داودومهدی ومحمد) از طرف خانواده دامادمان به صرف احسان (ناهار) به روستای قرهکلک دعوتیم اونو چکار کنیم؟؟

گفت چه بهتر!! با آژانس تلفنی از تبریز می رویم به روستای تاریخی لیقوان واز آنجا هم پیاده می رویم به شاه یوردی سهند ودر شاه یوردی نهار می خوریم بعد از سرچشمه قرانقو شروع می کنیم به ادامه مسیر تا زادگاهمان روستای سلطان آباد شب می مانیم فردا صبح جمعه می رویم به قره کلک گفتم به همین راحتی ؟؟

 یونس قبلا این مسیری که گفتی خودت رفتی؟!! گفت حالا بریم چیزی نیست که این طرف سهند تبریزه اون ور سهند روستامونه گفتم پس به جوانان  فک وفامیل اطلاع بدهیم تنها نرویم بصورت گروهی برویم قرار شد هر کدام ما به جوانان علاقمند اقوام اطلاع بدیم تا جمعمان جور باشد به هرحال عشق وطن انگیزه ای سفر ما شد وقرار شدپنجشنبه بعدازاذان صبح حرکت کنیم طبق قرار قبلی ساعت 5صبح آقا یونس این راهنمای سفرمان با ماشین آژانس تنهایی اومد جلو خونه ما از قرار معلوم به غیر از ما کسی اعلام آمادگی نکرده بود نگو که هر کیمسافت مسیر را شنیده بود هر کدام با یکبهانه ای جاخالی داده بودند خلاصه ما چهار برادر (منو و اقا داود وآقامهدی واقا محمد صادقی و اقا یونس پنج نفری با آژانس پس از یک ساعت خود را به لیقوان رساندیم و ساعت 6 صبح با روحیه عالی وبا نشاط در وسط روستای لیقوان پیاده شدیم وکوله های خود را به دوش انداخته و از پل سنگی و قدیمی لیقوان عبور کرده و مسیر کوه سهند را از اهالی صبح خیز پرسیدیم و جایتان خالی سفرخود را با نام خدا آغار کردیم فقط دوساعت طول کشید تا از رودخانه لیقوان به یک سربالایی مرتفع برسیم تا بتوانیم مسیر کوه سهند را مشاهده کنیم از سمت شرقی سفیده خوان(اسپرهخوان) عبور کرده و از چند دره عریض وطویل گذشتیم وپس از چهار ساعت راهپیمائی مداوم تازه قله کوه جام نمایان شد

 در مسیر راه مشاهده طبیعت چشم نواز مراتع لیقوان وسفیده خوان وغارهای (کهل) که چوپانان منطقه جهت نگهداری گوسفندان شان از انها استفاده میکنند برای ما جالب بود و با دیدن مناظرمختلف خستگی راه را احساس نمی کردیم در مسیرمان چند تا قبور که احتمالمی دادیم متعلق به عشایر منطقه باشد را مشاهده کردیم حوالی ساعت یک ظهر بود خود رساندیم به منطقه شاه یوردی اینجا واقعا جایتان خالی منظره خاص وبی بدیع شاهوردی ما را بخود جذب کرد و چند ساعت وقت خود را صرف تماشای چشمه های بی نظیر که همان سرچشمه رودخانه قرانقو را تشکیل می دهند کردیم صدای شرشر جویبارها و بوی دل انگیز گیاهان متنوع دارویی شاه یوردی هر بیننده ای را به خود جلب میکرد خلاصه ساعتی پاهای خسته خود را در ان نهرهای زلال و خنک شستیم و نهار خوردیم نماز خواندیم وکمی چرت زدیم تا خستگی وکوفتگی شانه هایمان از سنگینی کوله بار از تنمان رفع شود تا ببینیم این اقا یونس بزرگوار ما را به مقصد میرساند یا نه ؟؟ وقتی شاه یوردی بودیم قله سهند ما وسوسه میکرد که حیف است تا پای کوه بلند اواز سهند بیایی و به قله اش صعود نکنی ولی خوب برنامه طوری بود که باید به راه خود ادامه می دادیم

 وانگهی تجهیزات کامل  جهت گذاران شب در کوه یا دامنه کوه را به همراه نداشتیم (نه چادری نه کیسه خوابی و...) خلاصه ساعت 7 عصر با شاخص قرار دادن مسیر رودخانه حرکت کردیم تازه صدمتری نرفته بودیم که با کم لطفی سگان چوپانی ازایلات مواجه شدیم چند تا سگ گله به استقبال ما اومدند همراهان جوان خواستند به نوعی انها را بترسانند وفراری دهند حقیر تذکر جدی  وبه موقع را صادر کردم گفتم خواهشا عکس العمل اضافی نشان ندهید این سگ ها از اون سگ هایی که شما درحومه شهر تبریز دیده اید نیستند

 تا بیام آرتیس بازی دربیاریمسالم ترین تکه بدنمان  پشت گوش مان خواهد بود خیلی آرام وبدون اعتنا اما بشرط دقت به راه خود ادامه دادیم اتفاقا همین رعایت تذکر جواب مثبت داد سگها با نهایت خشونت دهها متر ما را همراهی کردند وقتی از سوی ما عکس العملتندی ندیدند برگشتند ورفتند

 بسوی گله به دره ای تنگ نزدیک شدیم از قرار معلوم نامش دار بود آب شاه یوردی به مرور زمان در اثر سایش دامنه شرقی کوه سهند زمین را شکافته واز میان سخره ها دره ای تنگ مثل کوچه باز کرده ورودخانه قرانقو با گذر از آن بطرف باش کند وسلطان اباد وباتمانقلیج و وسایر روستاها مسیر خود را طی میکند

بعدا شنیدم که در زمان سابق طرح احداث سد در ان مکان در دست مطالعه بوده که به دلایل نامعلوم به مرحله اجرا نرسیده است به هر حال ساعت 9شب از آن تنگه عبور کرده و ساعت ده ونیم به پایین باش کند که آثار باقی مانده روستا در ضلع شرقی قرانقو قرار داشت رسیدیم روستای باش کند

 خالی از سکنه بود فقط دوسه خانواده که فصلی ساکن و به دامداری مشغول میشوند همگی خسته شده بودیم محمد برادر کوچکم که آنموقع چهارده پانزده سال بیش نداشت از فرط خستگی می گفت شما تا ما را به کشتن ندهید دست بردار نخواهید شد باور کنید چند بار  قسمت دوم باور فرمائید مهدی ومحمد بارها موقع راه رفتن چرت میزدند تلوتلو راه می رفتند ازبس خسته بودند

حق هم داشتند چون از ساعت 6 صبح تا ظهر فقط کوهپیمایی کرده بودیم وچند ساعتی هم استراحت سرپایی داشتیم تاریکی محض همه جا را فرا گرفته بود به غیر از صدای شرشر آب قرانقو نوای دیگری نبود ستاره ها را میشد شمرد ولی حال شمردن را نداشتیم اصلا رمقی برای شمردن همدیگر نداشتیم

که بدانیم آیا گروه پنج نفری تکمیله یا نه ؟ از فرط خستگی روحیه ستاره شناسی نداشتیم فقط یک چراغ قوه داشتیم من که جلو گروه حرکت میکردم گاهی چراغ قوه را به جلو پایم می انداختم که از حاشیه رودخانه منحرف نشم وبه آب نیافتم اگر من به اب بیافتم نفرات پشت سری هم داخل رود خواهند افتاد وگاهی چراغ به پشت سرم جلو پای همراهان می انداختم و از طرفی واهمه داشتم نکند باطری چراغ تموم بشه داود میگفت اقا منو به حال خود بگذارید

من اینجا بمانم فردا صبح خودم میام البته اگر از دست سگ وگرگ سالم بمانم میام مهدی میگفت اقا یونس این سلطان اباد کجاست تو که می گفتی اینور تبریزه اونور سلطان اباد خلاصه هم خنده بود و هم آه وناله ساعت 11 شب بود که من احساس کردم سنگی از دم گوشم بسرعت رد شد و خورد به چند متر دورتر اول احساسم این بود که شاید شهاب سنگی چیزی بوده  اما بعد متوجه شدم که چوپان های مستقر در منطقه که مراقب گوسفندان خود هستند

 از دهها متری نور چراغ قوه ما را می ببیند وخیال میکنند دزد اومده جهت بردن احشام بخاطر ترساندن ما از صدمتری با سوپهداشی ما را نشانه رفته اند این موضوع سنگ پرانی را من به گروه نگفتم و کتمان کردم چون احساس کردم اگر بگم وحشت تیم چند برابر خواهد شد به هر حال اون مسیر اون خطرناک پشت سر گذشتیم رسیدیم به حد سد سلطان اباد ساعت یازده ونیم به همراهانم گفتم مثل اینکه چیزی از راهمان نمانده اگر برسیم سلطان آباد خونه عمه همه سختی ها از یادمان خواهد رفت (عمه و خدا بیامرز کربلایی نورعلی ابراهیمی شوهر عمه مون جهت نگهداری کندو به اواسط بهار تا اواخر پائیز از تبریز جهت زنبورداری وتولید عسل در سلطان آباد بطور فصلی ساکن میشدند ) می دانستیم که برسیم سلطان ابادحداقل خونه ای داریم که استراحت کنیم اقا یونس گفت الان نزدیک نصف شب هست الان اونا خوابیدند باشه بیدارشون می کنیم یواش یواش با این حرفا می خواست روحیه بدهد القصه احساس کردیم که دیگر به فضایی از درختان نزدیک میشویم از شاه یوردی تا اینجا درختی ندیده بودیم کمی داخل باش کند درختانی محدود مشاهده کردیم بقیه جاها مرتع بود وقتی میخواستیم.وارد مشه وبیشه زار بشویم یهو از پشت حصار سنگی (مشه) دوتا سگ پریدند به روی ما نگو که چوپان های سلطان ابادی وقتی چراغ قوه ما را می ببیند با خود می گویند اینا که از این سمت سهند بطرف روستا می آیند یقینا برای دزدیدن گوسفند میان والا اینوقت شب کدام بنی بشری از سمت کوه سهند که هیچگونه سکونتی نیست این وقت شب به جز راه زن کی می تونه باشه چوپانان سلطان ابادی به قصد غافگیری ما از سگ های گله را ماهرانه وبا سکوت کامل در پشت دیوار سنگی حصار می خوابانند تا به محض اینکه ما به دیوار نزدیک شدیم یهو سگ ها به روی ما ول کنند و بقیه ماجرا که خود میدانید چنین سگانی نصف شب به فرمان صاحبش به انسان چه خدمتی میکنند و همینطور هم شد

 دوز از ذهنتان دور از چشمتان اینا فرمان حمله به سگ ها صادر و ما هم بی خبر از سرگذشت پیش رو وخسته وبدحال وا ماندیم که با شیرجه هوایی دوسه متری سگان وحشی چکار کنیم اول زبانمان بند اومد دوم اشهدمون از ذهنمان خطور کرد که دیگه فاتحه ما خونده است با خود گفتم کاش سگان چوپان ایلات در شاه یوردی ما را میخوردچراکه اینجا خیلی خاطره بدی برای ما خواهندساخت همه خواهند گفت بیچاره ها پس از عمری آخر سر در زادگاهشان طمعه سگان شدند خلاصه دریک ثانیه هزار فکر وخیال واهی جلو چشمم مجسم شد

در دلم می گفتم خدا بگم چکارت کنه یونس خانوادمون را داغدار کردی یهو فریاد زدیم بابا اشنا هستیم آی مالک سگها خودی هستیم آی ایت صاحبی تانیشیخ خ) سلطان ابادی هستیم تا اینو گفتیم انصافا اونا هم جلو سگان درنده را مهار کردند چراغ قوه داشتند نور به صورت مان انداختند منو ویونس را شناختند بعد دیدیم چوپانان نیز از آشنایان هستند خوشبختانه خاله نوه سی وبی بی نوه سی و از عبادیان خودمون هستند اونجا بود که تازه یادم افتاد که از قدیم گفته اند ( تانیان یرده آدمی قورت یسین ) پس از خوش وبش با دلهره ووحشت و لرزش تمام وجودمان را گرفته بود به هر حال ما را تا سلطان اباد بدرقه کردند رسیدیم روستا عمه وشوهر عمه را بیدار کردیم اونا هم باور نمیکردند

 ما این وقت شب با پای پیاده از راه بیراهه ناغافل وبی خبر بعنوان میهمان ناخوانده وارد شویم ما روی ما هم سفت تر از سنگ قزوین بود چرا ؟ چون همه بعد از  شنیدن ماجرای سفر سخت ما می گفتند شما به دوسه روز استراحت مطلق دارید بیش از سی چهل کیلومتر کوهپیمایی کرده بودیم اونم با اون مشقت اما.... ما چکار کردیم فردا جمعه من اصرار کردم باید تا ظهر خود را به مسجد قره کلک برسانیم چون به دامادمان اقای ولی همتی قول داده بودیم که به احسان انها که پدرش حاج عبدالله واسه خدا بیامرز پدرش حاج آقا در مسجد روستا به اهالی قره کلک به پدرخدا بیامرزش حاج آقا احسان خواهد داد/ الان چند سال است که خود حاج عبدالله همتی هم به رحمت خدا نائل شده است/ روحش شاد به هر حال هرچه عمه اصرار کرد که در روستا ماشینی نیست که شما را برساند چطوری میخواهید با این خستگی به قره کلک بروید گفتم عمه من یک راه میان بر (کسه یول) می شناسم قبلا خودم از اون راه رفته ام ومی شناسم ان شااله دوساعته میرسیم راضیش کردم

اونم بخاطر اینکه خیالش آسوده باشد خدا بیامرز مشهدی نورعلی شوهر عمه ام ما و پدرزن آقا یونس را با ما راهی کرد البته ایشان خودش هم تمایل داشت ما را همراهی کند چون از قدیم الایام با قره کلکی ها به اصطلاح ما هشترودیها  با هم خیر وشر داشتند ما پس از صرف صبحانه ساعت 10 قبل از ظهر باز پای پیاده ادامه سفر دادیم به طرف قره کلک وقتی از راه تخته به طرف باتمانقلیج حرکت می کردیم مشه نورعلی عمواوغلی رحمتلیح با خنده گفت قارداش اون راهی که میگفتی میان بر هست کسه یول کجاست گفتم تقریبا از روبروی باتمانقلیج به سمت شرقی روستای عزیزآباد انحراف مسیر می دهیم از دره ای مشهور بنام آردش دره سی رد میشیم درست از پشت سر و از سمت شمال باغچه جیغ وارد داخل روستای باغچه جیق خواهیم شد بعد قره کلک هم از آنجا نمایان است یعنی درست پانصد متر با هم دیگر فاصله دارند شوهر عمه گفت احسن درسته و رفتیم اما یک پایمان میاد

  یکی نه کوفتگی بدن اجازه نمیداد سرحال وبشاش باشیم در رودخانه باغچه جیغ سرو صورتمان را شستیم و اونجا هم از فک فامیل ودوستان قدیمی پدربزرگم اقابابا قاسمی که قدیم با انها حشر ونشر داشت ذکر خیری کردیم مثل خدا بیامرزان مرحوم حاج مصطفی / مشه گوهر بی بی / مشه اروج/ پدر ساریخان که الان در مراغه ساکن هستند و...القصه ساعت یک ظهر رسیدیم به مسجد قره کلک ودر سفره احسان شرکت کردیم عصر همان روز دامادمان جناب مهندس ولی همتی لطف کردند

 ما را با پیکان تا سه راهی قره دیو آوردند باز ما پیاده از قره دیو تا عزیز اباد وباتمانقلیج  با راه تخته اما لنگان لنگان خود را به سلطان آباد رسانیدم یک شب به عمه واهالی سلطان اباد زحمت دادیم شنبه با مینی بوس روستای باتمانقلنج بطرف کهل بلاغ بعد به مراغه رفتیم و نهار را منزل خواهرم واقع در شهرک گلشهر مراغه خوردیم بعد اومدیم تبریز البته این آخرین سفر پیادمون نبود بقولی باز هوای وطنم آرزوست دومین بار چون فک وفامیل خاطره سفر اولی را شنیده بودند به شوق آمده بودند و عشق زادگاه به سرشان زده بود این دفعه چند سال بعد از سفر اول جمع گروه به پانزده نفر رسیده بود و با تجهیزات بهتر و با برنامه ریزی منظم تر خلاصه دو گروه شدیم ضمن اینکه ترکیب گروه قبلی بود و با افزایش تیم جدید در معیت عمو آصف صادقی که تقریبا به جغرافیای منطقه اشرافیت داشت و پسرش جناب شهرام صادقی و داماد عزیزمان از مراغه مهندس ولی همتی وپسرعمه گرامی آقای ابراهیم ابراهیمی و ...که ایندفعه از یک میسر متفاوت سفر را شروع کردیم وگاها با مناظر متفاوت روبرو شدیم مخصوصا پیاده روی در مه غلیظ و اسکی نشسته روی برفهای نزدیکی شاهیوردی مزه سفر را دوچندان کرده بود گروه دوم ما قرار شد از تبریز با دوسه دستگاه سواری تشریف ببرنند به سلطان آباد واین جمع عبارت بودند از عمو غلام صادقی *آقا محمد قاسمی عزیزآبادی هنرمند خوش صدا با ذوق وجوان و مهندس بهرام صادقی و کارگردان جوان حجت صادقی ویونس همتی ما را همراهی وپشتیبانی کنند بار دوم مسیر حرکت ما از قوش گلی(قوچ گلی ) تبریز تا شاه یوردی واز شاه یوردی از بالای باش کند و نزدیکی وغرب روستای آبدار ( اودار و سمت غربی ارشد آبادکه با روستای ما هم مرز هستند ازسمت قوجور وارد سلطان آباد شدیم

ان شاالله امیدوارم اگر همت کنیم سفر سوم را در معیت داوطلبان و علاقمندان سهندآوایی * وهشترودی* مراغه ای تبریزی * تهرانی *کرجی و کلیه همشهریان گرامی در اقصی نقاط کشور وهم گروهی های قرانقو چایی در اواخر اردیبهشت یا اوائل خرداد یعنی تا موقعی که برفهای دامنه های سهند تاره میخوان ذوب بشن و تا عشایر به منطقه نیامده بهترین زمان برای سفر هست که از مناظرو طبیعت بکر ودست نخورده دامنه های سهند مخصوصا شاه یوردی و چشمه هایش و بایوندور وقرانقو چایی وطبیعت زیبای خود روستاهای مسیر و سلطان اباد میهمان نواز نهایت استفاده وبهره مندی را کسب کنند ارادتمند*سیاوش صادقی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۱/۰۱
پرویز فضلی

نظرات  (۲)

۰۱ فروردين ۰۰ ، ۰۲:۱۸ میثم اللهیاری

سلام ،وقت بخیر داستان فوق العاده جالبی بود که قبلا  از زبان آقای صادقی شنیده بودم ، و یکبار با جمعی از دوستان این مسیر رو رفتم ،واقعا طبیعت بکر ومناظر دیدنی مسیر همچون نقاشی بر روی بوم می ماند، خاطره ای بینظیر  برایم به یادگار مانده.

۲۳ مهر ۰۰ ، ۱۹:۵۲ مهدی صادقی

با سلام برای بنده یه تجربه شخصی بسیار جالبی شد و من بعد این سفر به خدما سربازی رفتم که همین سفر باعث شد سختی های خدمت رو تحمل کنم و در سفر دوم هم در مرخصی کنار دوستان بودم و مسولیت تصویر برداری رو به عهده گرفتم که انشالله در آینده سعی میکنم بصورت مستند کنار همین اثر برادر بزگوارم قرار بگیره خالی از لطف نخواهد بود 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی